باغ كودكي
نوشته شده توسط : نفیسه


کودکی ام را دوست داشتم

دستم به آسمانش نمی رسید

آن روزهای کوتاه ...

هر یکی توپی داشتیم،سه رنگ

گرد،زیبا،به اندازه ی خیالمان

با آرزوهایی بلند،به قد آسمان

آن روزهای کوتاه ...

در خوشه ای از ستاره

چهره فرو میبردم ...

روزها آبی بود

آبی،آبی،آبی

ماهی ها در حوض

چه زیبا می رقصیدند

و من پر از وهم پریدن در آب

دستم را به کنار حوض میبردم

آن روزهای کوتاه ...

شب پره ها را دوست داشتم

دور نور ماه جمع می شدند

هر یکی شعری می خواند و فرو می افتاد

و تنهایی چه بزرگ

جهان خرد،به انداره ماهی تابه پلاستیکی خواهرم

دلم تنگ می شد

برای ماهی تنگ نوروز

که می افتاد در ته آکواریوم

و آب کدر ماهی قرمز را محو می کرد

آن روزهای کوتاه ...

دلم برای آفتاب می سوخت

درخت،بدنش را تکه تکه میکرد

{...

...

...}

و حال

من پنجره را

به آرامش پیوند میزنم

چون سایه باغ را

به اتاق من می آرد

حیف که خاطرات باغ

در ذهن زمان هضم می شوند

و سایه باغ

به فراموشی می لغزد ...

آن روزهای کوتاه ...

آن روزهای کوتاه ...

http://no-words.com/blog/images/loose_yourself2.jpg





:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 152
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 بهمن 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: